چو از جور رقیبان از در او بار میبستم
چو از جور رقیبان از در او بار میبستم
ره آمد شدن از گریه بر اغیار میبستم
خوش آن خاری که چون سنگش بسر میزد من از حسرت
چو گل میچیدم و بر گوشهٔ دستار میبستم
گشادم از در پیر مغان شد کاشکی ز اول
ز کف تسبیح میافکندم و زنار میبستم
در آمد میشدم صد بار افزون از در یاری
دل خود گر رضی بر صورت دیوار میبستم