غزل شماره 467
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامیمرغ زیرک به در خانقه اکنون نپردکه نهادهست به هر مجلس وعظی دامیگله از زاهد بدخو نکنم رسم این استکه چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامییار من چون بخرامد به تماشای چمنبرسانش ز من ای پیک صبا پیغامیآن حریفی که شب و روز می صاف کشدبود آیا که کند یاد ز دردآشامیحافظا گر ندهد داد دلت آصف عهدکام دشوار به دست آوری از خودکامی