شب است و خال تو اندر خیال چشم سیاه
کمند زلف تو دامست و بخت من گمراه
میان این همه ظلمت خیال سودایی
چگ.نه راه برد لا اله الا الله
دلم به زلف تو بسته است امید لیک چه سود
که آن امید دراز است و عمر من کوتاه
ز حصرت دهنت غنچه را جگر خون است
ز رشک زلف تو دارد بنفشه زلف دو تاه
بر آستان تو امشب ز آب دیده من
برست لاله رنگین و بر دمید گیاه
حدیث شوق تو پنهان نمی توانم کرد
که هست برزخ زردم سرشک سرخ گواه
ز آفتاب عذارت بسوخت ابن حسام
کنون به سایه سرو قد تو برد پناه
غزل شب است و خال تو اندر خیال چشم سیاه از محمد بن حسامالدین حسن بن شمسالدین محمد خوسفی.
ابنِ حسام در سال ۷۸۲ یا ۷۸۳ هجری در روستای خوسف در منطقه قُهستان به دنیا آمد.