سرو سمن برم کجا تا به برش در آرمی
دست مراد یکدمی در کمرش در آرمی
سرو ندیده ام به بر، لیک به سرو قامتش
سحر زبان خود دهم تا به برش در آرمی
تنگ در آمده به بر چون جگری به تنگ بر
ور به نفیر در شود، تنگ ترش در آرمی
هست دو دیده ام به ره، ور به یکی در آیدم
بر کنمش از آن یکی در گذرش در آرمی
از قد خود کمان کنم وز رخ خویش جام زر
تا به طریق خدمتی در نظرش در آرمی
خسروم و به جای رز جام جهان نما کشم
عادت مور را شبی در نظرش در آرمی