شمس الدین محمد حافظ شیرازی شاعر بنام و بلند آوازه ایران است.اشعار حافظ از زمانی که پا به عرصه زبان فارسی قرار داده است دنیای شعر و قطعات اشعار فارسی را به تسخیر و اوج تعالی خود درآورده است.موج اندیشه و قطعات حافظ، از همان عهد حیاتش از سرزمین فارس تا بنگاله را فرو گرفت.قطعات حافظ از شیراز تا بغداد و تبریز قلب های ادب دوستان را مفتون خود ساخت و بعد از مرگ نیز انعکاس قطعات شعر حافظ آفاق گسترده جهان را در نوردید و به نسل روشنفکر رمانتیک اروپا نیز رسید.حافظ در قطعات اشعار خود علاوه بر پرداختن به مضمون عشق با طنز های دو پهلو و ایهام های دلازار، تا آنجا که محیط و عصر اجازه میداد بیدادی و بی رسمی را محکوم می کرد و داد و رادی و آهستگی را می ستود.
قطعات حافظ شامل سی و چهار قطعه شعر زیبا است که در زیر به صورت فهرست همراه با متن کامل قطعات در اختیار شماست.
شما می توانید با کلیک بر روی شماره قطعه اشعار، متن کامل قطعه مورد نظر خود را مطالعه کنید.
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق
چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست
آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه
که در این مزرعه جز دانهٔ خیرات نکشت
بهاء الحق و الدین طاب مثواه
امام سنت و شیخ جماعت
قوت شاعره من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
رحمان لایموت چو آن پادشاه را
دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت
به عهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق
به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد
خسروا گوی فلک در خم چوگان توشد
ساحت کون و مکان عرصهٔ میدان تو باد
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد
روح القدس آن سروش فرخ
بر قبهٔ طارم زبرجد
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقتشناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود
دل منه بر دنیی و اسباب او
زانکه از وی کس وفاداری ندید
بر سر بازار جانبازان منادی میزنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید
برادر خواجه عادل طاب مثواه
پس از پنجاه و نه سال از حیاتش
بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش
زان حبه خضرا خور کز روی سبک روحی
هر کاو بخورد یک جو بر سیخ زند سی مرغ
مجد دین سرور و سلطان قضات اسماعیل
که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق
بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله و گل
هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سرور اهل عمایم شمع جمع انجمن
صاحب صاحبقران خواجه قوام الدین حسن
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
در این ظلمت سرا تا کی به بوی دوست بنشینم
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو
ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو میبخشد و اسرار میدارد نگاه
به گوش جان رهی منهی ای ندا در داد
ز حضرت احدی لا اله الا الله
به روز شنبه سادس ز ماه ذی الحجه
به سال هفتصد و شصت از جهان بشد ناگاه
به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتیجهٔ کلکت سواد بینایی
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطهٔ شرمش مدار بایستی
آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
پادشا ها لشکر توفیق همراه تو اند
خیز اگر بر عزم تسخیر جهان ره میکنی