اگر به لطف بخوانی مَزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب
که نور دیدهٔ عاشق ز قاف تا قاف است
چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما
چه چشمهاست که از روی تو بر اطراف است
تو را که مایهٔ خلد است نیاز همتا نیست
از این مثال گزینم روان در اطراف است
ز مُصحَف رخ دلدار آیتی بر خوان
که آن بیان مقامات کشف کشّاف است
عدو که منطق حافظ طمع کند در شعر
همان حدیث هُما و طریق خطّاف است