جنبش مردان مجموعه ای از سازمان ها، شبکه ها و یا گروه هایی از مردان به همراه متحدانشان را شامل میشود که در فعالیت های گوناگونی از جمله خودیاری و پشتیبانی تا لابیگری سیاسی و کنشگری مشارکت دارند.اگر چه برخی از فعالان جنبش مردان، خاستگاه این جنبش را به قرن هفدهم میلادی نسبت داده اند اما اغلب تشکیلاتی که امروز از آنها به عنوان جنبش مردان یاد می شود از اواخر دهۀ 1960 و اوایل دهۀ 1970 میلادی در کشورهای غربی (مثل ایالات متحده آمریکا و انگلستان) آغاز به فعالیت کردند. شکلگیری بسیاری از این سازمانها و گروهها در حقیقت واکنشی بود به جنبش فمینیستی و دیگر دگرگونیهای فرهنگی که در کشورهای غربی به وقوع پیوسته بود.
برای نمونه، تغییرات اجتماعی ایجاد شده در ایالات متحده آمریکا به واسطۀ جنبشهایی مانند جنبش حقوق مدنی، جنبش ضد جنگ و ضد فرهنگ، جنبش رهایی بخشی زنان و همجنسخواهان در کنار انقلاب جنسی سبب شد تا بسیاری از رفتارها، معیارها و ارزشهای فرهنگی که تا آن زمان مورد پذیرش جامعۀ آمریکایی بود به چالش کشیده شود. یکی از شاخصترین مواردی که به ویژه توسط فعالان جنبش فمینیستی مورد پرسش قرار گرفت و پس زده شد، نقشها و هنجارهای جنسیتی بود. آنان معتقد بودند که مردان و زنان از طریق اجتماعی شدن توسط جامعه مجبور میشوند تا نقشهای جنسیتی متفاوتی را پذیرفته و ویژگیهای رفتاری-شخصیتی متمایزی را بروز دهند. بر پایۀ این دیدگاه، چیزی به نام رفتار، نقش و یا مشاغل مردانه و زنانه وجود نداشت چرا که از نگاه فعالان جنبش فمینیستی، مردانگی و زنانگی مفاهیمی انعطافپذیر و قابل تغییری بودند که میتوانستند آنها را بازسازی و از نو تعریف کنند. بنابراین اموری همچون خانهداری و تربیت فرزندان دیگر وظیفهای مختص به زنان تلقی نمیشد و از طرفی با ورود فزایندۀ زنان به بازار کار، مردان دیگر به عنوان تنها نانآوران خانواده شناخته نمیشدند. همچنین فمینیستها، مردان را به عنوان یک گروه برتر و صاحب امتیاز معرفی کردند که تحت لوای نظام مردسالاری از قدرت و امتیازات فراوانی برخوردار بودند. در حالی که زنان در جامعۀ تحت سلطۀ مردان از این امتیازات محروم بوده و مورد ظلم و تبعیض واقع میشدند. تمام این مسائل باعث شد تا در خلاء هویتی که برای مردان به وجود آمده بود، مردهای آمریکایی از خود بپرسند که مرد بودن و مردانگی به چه معناست؟ به همین دلیل بسیاری از جنبش های مردان در آغاز به دنبال باز تعریف هویت مردانه و رابطۀ مردان با نقش های جنسیتی و همچنین اصلاح و یا بازسازی موقعیت مردان در جامعه ای با ارزش های تازه بودند.
با این حال، تأثیر جنبش مردان به لحاظ اجتماعی و سیاسی در مقایسه با جنبش هایی مانند جنبش فمینیستی و یا جنبش همجنسخواهان بسیار کم رنگ بود. جنبش های مردان علیرغم کوشش های فراوان، در ایجاد گفتمانی که بتواند مردان را با یکدیگر متحد کند موفق نبودند.از این رو در مقالۀ حاضر تلاش شده تا با مروری بر تاریخچۀ شاخصترین جنبش های مردان در غرب، عواملی که باعث عدم موفقیت این جنبش ها در یکپارچه کردن مردان در راستای نیل به اهدافشان شده مورد بررسی قرار بگیرد. در پایان نیز با معرفی حوزۀ مردان در ایران به فعالیتهایی که در این زمینه صورت پذیرفته خواهیم پرداخت.
جنبش آزادیخواهانۀ مردان
جنبش آزادیخواهانۀ مردان (The Men’s Liberation Movement)که با شعار «آزاد ساختن مردان از بند نقشهای جنسیتی مردانه» در اوایل دهۀ 1970 میلادی در بریتانیا و آمریکای شمالی شکل گرفت، در حقیقت جریانی بود که تلاش میکرد تا از طریق ترویج گفتمان فمینیستی در میان مردان، آنان را به سمت این جنبش هدایت کند. از آنجایی که عدم پذیرش و کوشش برای نابودی نقشهای جنسیتی سنتی یکی از شاخصترین اهداف جنبش فمینیستی در راستای آزادسازی زنان به شمار میرفت، از این رو رهبران « جنبش آزادیخواهانۀ مردان» نیز با الگوبرداری از همین گفتمان، خواستار از بین رفتن نقشهای جنسیتی سنتی برای آزادسازی مردان شدند.
فمینیستها معتقد بودند که زنان برای بروز ویژگیهای خاصی (مانند منفعل و وابسته بودن، لطیف و ملایم بودن، ترس داشتن از علم و ریاضیات، بیش از اندازه احساسی بودن و نداشتن جسارت و قاطعیت) اجتماعی شدهاند و جامعه آنان را مجبور کرده تا هدفی بجز فرزندآوری و فراهم کردن آسایش همسر خود را در زندگی دنبال نکنند. بنابراین جنبش فمینیستی از زنان میخواست تا برای رهایی خود به امر مبارزه با نقشهای جنسیتیِ محدودکننده اهتمام ورزند. رهبران «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» نیز با استناد به همین استدلال عنوان کردند که مردان هم برای بروز ویژگیهای خاصی (مانند پرخاشگری، مستقل و سرسخت بودن، علاقه به علم و ریاضیات و بیاحساس بودن) اجتماعی شدهاند و جامعه آنان را مجبور کرده تا هدفی بجز نانآوری و محافظت از خانواده و همچنین موفقیت در شغل خود را در زندگی دنبال نکنند. پس مردان نیز همانند زنان میبایست برای آزادی خود با نقشهای جنسیتیِ محدودکننده مبارزه نمایند.
نویسندگانی مثل جوزف پلِک، جک ساویر و جان اِسنودگراس با الگوبرداری از همین دیدگاه فمینیستی و با تأکید بر تأثیرات منفی نقشهای جنسیتی مردانه بر سلامت جسمانی و روانی مردان، خواستار عدم پذیرش نقشهای جنسیتی از جانب مردان شدند. جک ساویر(Jack Sawyer) در سال 1970 میلادی در مقالهای تحت عنوان «به سوی رهایی بخشیِ مردان» عنوان کرد که «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» از تمامی مردها میخواهد تا خود را از بند تصورات قالبی مربوط به نقش جنسیتی - که باعث محدود شدن توانایی آنان برای انسان بودن شده - رها سازند. (جنبش) آزادیخواهانۀ مردان به دنبال کمک به نابودی تصورات قالبی مربوط به نقشهای جنسیتی (که مرد بودن یا زن بودن را به عنوان وضعیتی در نظر میگیرد که باید از طریق رفتارهای خاصی حاصل شود) میباشد. افراد برای تعیین هویت جنسی خود نیازی به نقشهای محدودکننده ندارند».
به همین ترتیب، مانیفست مرکز مردان برکلی (The Berkeley Men’s Center Manifesto) در سال 1973 میلادی نیز با توجه به همین دیدگاه نوشته شد. در بخشی از این مانیفست آمده: «مرکز مردان برکلی متشکل از مردانی است که در حال مبارزه برای آزاد ساختن خود از بند نقشهای جنسیتی کلیشهای میباشند. این مردان در تلاش هستند تا خود را به شیوهای مثبت و بدون اندیشههای برترپندارانه تعریف کنند. ما معتقدیم تنها زمانی خواهیم توانست تبدیل به انسان کاملی شویم که جامعۀ رقابتی، مردسالار و فردگرای ما تبدیل به جامعهای مشارکتی (بر مبنای اشتراک منابع و مهارتها) شود. ما به عنوان نانآور خانواده با کار کردن در مشاغلی که باعث از خود بیگانگی میشوند، مورد ظلم واقع شدهایم. ما تلاش خواهیم کرد تا با بررسی و تحلیلی منسجم در ارتباط با ظلمی که از جانب ما (به عنوان مردان) روا داشته شده، روشن سازیم که برای آزادسازی خودمان چه کارهایی باید انجام بگیرد».
همچنین جوزف پلِک (Joseph Pleck) و جک ساویر در مقدمه کتاب «مردان و مردانگی» که در سال 1974 میلادی به رشته تحریر درآمد، نوشتند که «زنان به دنبال برابری هستند زیرا این خواست و البته حق آنان است؛ اما با توجه به تجربۀ ما، جنبش آزادیخواهانۀ زنان با زیر سوال بردن معیارهای جنسیتی سنتی برای مردان هم منافع و مزایایی دارد». در این کتاب مقالهای نیز از گلوریا اِستاینم (Gloria Steinem) یکی از رهبران جنبش فمینیستی به چاپ رسیده بود.
رهبران «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» باور داشتند که تحت سلطۀ نظام مردسالاری، زنان بیشترین رنج را متحمل میشوند اما از سویی نیز معتقد بودند که با وجود رفتارهای از پیش تعیین شده و انعطافناپذیر مختص به دو جنس، گزینههای مردان برای ابراز آزادانۀ احساسات و افکارشان بسیار محدود است. به بیان دیگر، رهبران این جنبش تصدیق میکردند که نابرابری و تبعیض جنسیتی در جامعه برای زنان مشکلساز بوده و فمینیسم یک جنبش اجتماعی ضروری برای نشان دادن این تبعیضها و نابرابریهای جنسیتی است و از طرفی هم بر اهمیت هزینههای بالایی که نقش جنسیتی برای سلامت، زندگی عاطفی و روابط مردان داشته تأکید میکردند.
پس به طور خلاصه، نخستین فعالان «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» برای جذب مردها به سوی جنبش فمینیستی، گفتمانی را ایجاد کردند که از یک سو بر تبعیض جنسیتی علیه زنان و امتیازاتی که مردان به واسطۀ نقش جنسیتی مردانه در نظام مردسالار از آنها برخوردار بودند تأکید داشت و از سوی دیگر عنوان میکرد که چگونه نقش جنسیتیِ از پیش تعیین شدۀ مردانه برای مردها بیفایده، ناسالم و حتی کشنده است. در واقع این افراد سعی میکردند تا به طور همزمان بر امتیازات و هزینههای مربوط به نقش جنسیتی مردانه تمرکز داشته و تحلیلهای برابری را از آنها ارائه دهند.
با این حال، ایدهای که مردان را در جایگاه ستمگرانی قرار میداد که تنها عمل صحیح اخلاقی آنان میبایست خودنکوهی باشد و از طرفی زنان را به عنوان قربانیان اصلی تبعیض و نابرابری جنسیتی معرفی میکرد، نتوانست تعداد زیادی از مردان را به سوی خود جذب کند. بنابراین برخی از فعالان «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» در اواسط دهۀ 1970 میلادی برای کاهش احساس گناه و شرمساری مردان و به حداکثر رساندن منافع بالقوۀ مورد انتظار مردها از این جنبش با سیاستزدایی از مفهوم ظلم و ستم، مطرح کردند که مردان و زنان به یک اندازه در جامعۀ جنسیت زده مورد ظلم واقع میشوند. آنان مفهوم ظلم و ستم را تنها به شرایطی کلی نسبت دادند که همۀ افراد در یک جامعۀ جنسیت زده با آن مواجه میشوند. ایدههایی مانند محدود شدن رشد کامل انسانیِ هر دو جنسیت به واسطۀ نقشهای متقابل (Reciprocal Roles) نیز به گسترش این دیدگاه کمک کرد. منظور از نقشهای متقابل یعنی نقشهای اَبزاری (نقشهای مربوط به سازگاری گروه خانوادگی با شرایط فیزیکی و اجتماعی) مختص به مردان و نقشهای اِبرازی (نقشهای مربوط به مراقبت از اعضاء و حمایت عاطفی) مختص به زنان در نظر گرفته شود. بنابراین «تقارن نقشهای جنسیتی» یکی از مهمترین نکاتی بود که «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» برای جذب مردان در آن زمان مطرح کرد.به این معنا که نقش های جنسیتی به هر دوی مردان و زنان به یک اندازه آسیب می رساند؛ پس مردان نیز همانند زنان از مزایای فمینیسم بهرهمند خواهند شد.
یکی از تأثیرگذارترین فعالانی که در آن زمان به گسترش این دیدگاه کمک کرد وَرن فَرل " Warren Farrell " بود. در اواسط دهۀ 1970 میلادی، ورن فرل به عنوان سرشناسترین مرد فمینیستِ ایالات متحده امریکا شناخته می شد.وی از نخستین اعضای سازمان ملی زنان (بزرگترین سازمان فمینیستی در ایالات متحده) بود. فرل نیز در آغاز همانند فعالان اولیۀ «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» تلاش میکرد تا مردان را با برجسته کردن روشهایی که زنان به واسطۀ تبعیض جنسیتی، محدود شده و آسیب میدیدند به چالش کشانده تا به همدستی خود در ستم به زنان پایان دهند! او همچنین میکوشید تا با ایجاد ارتباط بین وجود قدرت مردانه و هزینههای مردانگی نشان دهد که «جنبش آزادیخواهانۀ زنان» و «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» جنبشهایی هستند که هدف مشترکی را دنبال میکنند و در واقع حامی یکدیگر میباشند.
ورن فرل با انتشار کتاب «مرد آزاد شده: فراتر از مردانگی» (The Liberated Man: Beyond masculinity) در سال 1974 میلادی، دیدگاه دگرگون شدۀ «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» در اواسط دهۀ 1970 میلادی را به تصویر کشید. فرل با وام گرفتن از گفتههای بتی فریدن (Betty Friedan) - از رهبران جنبش فمینیستی و بنیانگذاران سازمان ملی زنان - استدلال کرد که مردان در راز و رمزی مردانه گرفتار شده اند که به طرز محدود کننده ای آنان را در جایگاه نان آور و محافظ قرار داده و باعث شده تا نتوانند احساسات خود را بروز دهند. از این رو، حمایت مردان از ورود زنان به بازار کار (به عنوان نیروی کار همپای با مردها) در واقع باعث می شود تا مردان خود را از مسئولیت نان آور بودن رها سازند. در نتیجه، مزایای فمینیسم هم برای زنان و هم برای مردان به طور بالقوهای متقارن است. اگر چه فرل در نوشته هایش به حمایت از جنبش فمینیستی و انتقاد از قدرت نهادینۀ مردانه تأکید میکرد، اما تمرکز او بر تقارن نقش های جنسیتی و هزینههایی که نقش مردانه برای مردان به همراه داشته و بنابراین مردها با کنار گذاشتن نقش مردانه منافع بالقوهای را کسب خواهند کرد، پررنگتر بود. تحلیلهای او در درجۀ اول فردگرایانه بوده و با زبان «تقارن نقش های جنسیتی» بیان میشد. فرل معتقد بود نه تنها مزایای فمینیسم برای هر دوی زنان و مردان یکسان است بلکه هر دو جنس نیز در وجود موانعی که بر سر راه برابری جنسیتی قرار گرفته، به یک اندازه مسئول هستند. همچنین او در مقابل انتقاد فمینیستها دربارۀ تأثیرات منفیِ ساخته شدن زنان به عنوان اشیاء جنسی (Sex Objects) تأثیرات منفی و یکسانی که ساخته شدن مردان به عنوان اشیاء موفقیت (Success Objects) در پی دارد را مطرح کرد.
هدف فرل از ایجاد چنین گفتمانی، متقاعد ساختن و اطمینان خاطر دادن به مردان و برطرف کردن نگرانی آنان در رابطه با دگرگونی هایی بود که جنبش فمینیستی قصد داشت در جامعه به وجود آورد. وی تلاش میکرد تا نشان دهد حمایت از تغییراتی مانند از بین بردن تفکیک جنسیتیِ مشاغل، سهم برابر مردان و زنان در نگهداری از فرزندان، تضعیف تصورات قالبی در ارتباط با نقشهای جنسیتی در آموزش و پرورش و رسانه (که سازمان ملی زنان در برنامۀ سیاسی خود با عنوان کارگروه ویژۀ رمز و راز مردانگی به سرپرستی ورن فرل خواستار ایجاد چنین تغییراتی شده بود) کاملاً منطبق با منافع مردان است. فرل وعده میداد «زنان و مردانی که از بند نقشهای جنسیتی آزاد شده باشند از کاهش اضطراب های ناشی از نقش های جنسیتی لذت خواهند برد، رابطۀ جنسی بیشتر و بهتری را در کنار هم تجربه خواهند کرد، زمان بیشتری را با فرزندانشان خواهند گذراند، قادر خواهند بود تا شغل خود را نه بر پایۀ میزان درآمد بلکه بر اساس علاقه و رضایت خود انتخاب کنند و همچنین مردان دیگر نگران پرداخت نفقه نخواهند بود. بنابراین زوجهای رها شده از بند نقشهای جنسیتی متوجه خواهند شد که از این پس می توانند وظایفی را که تا دیروز فقط مختص به یکی از آنان بوده، امروز با کمک هم و در کنار یکدیگر انجام دهند و این اتفاق آن دو را بجای دور شدن به هم نزدیکتر خواهد کرد»
با وجود آنکه فعالان «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» تلاش می کردند تا با ترویج گفتمان فمینیستی در میان مردان، آنان را به سوی این جنبش هدایت کنند اما این جنبش از همان ابتدای شکلگیری از سوی برخی از فمینیست ها مورد نقد و نکوهش قرار گرفت. افرادی مانند نانسی هِلنی ((Nancy Henley معترض بودند که گروه های آزادیخواهانۀ مردان بجای تمرکز بر ظلم روا داشته شده علیه زنان، اغلب در مورد بدجنسی زنان صحبت می کنند.این انتقادات در اواسط دهۀ 1970 میلادی (یعنی زمانی که فعالان جنبش آزادیخواهانۀ مردان تمرکز خود را بجای ظلم علیه زنان و مزایای نقش مردانه بیشتر متوجه هزینههایی ساختند که نقش مردانه برای مردها به دنبال داشته) به ویژه توسط فمینیستهای رادیکالی مثل کارول هنیش (Carol Hanisch) به اوج خود رسید.با شدت گرفتن انتقادهای زنان فمینیست نسبت به فعالیتهای «جنبش آزادیخواهانۀ مردان» این جنبش از درون به دو بخش تقسیم شد.
عده ای به شدت هوادار فمینیسم بوده و باور داشتند که مردها در جامعۀ تحت سلطۀ مردان دارای قدرت و امتیازات فراوانی هستند.از این رو آنان بر اهمیت مبارزه با مردسالاری با هدف فاصله گرفتن از امتیازات نهادینه شدۀ مردانه تأکید داشتند. عدهای نیز با عقاید فمینیستی مخالفت کرده و بیشتر بر هزینههایی که تصورات محدود از مردانگی برای مردان به وجود آورده پافشاری میکردند. آنان معتقد بودند، تبعیض جنسیتی به طور یکسان بر روی هر دو جنسیت تاثیر منفی گذاشته و هر دوی مردان و زنان به طور مساوی تحت ستم قرار گرفتهاند. این افراد همچنین ادعای فمینیستها مبنی بر استثمار زنان توسط نظام مردسالار برای تأمین منافع مردان را انکار میکردند. پس از مدتی این دو گروه جذب جنبش هایی مانند «جنبش مردان هوادار فمینیسم» و «جنبش حقوق مردان» شدند.
جنبش آزادیخواهانۀ مردان که از آن به عنوان یک جنبش فمینیستی لیبرال نیز یاد شده به دلیل عدم استقلال فکری و تکیه بر عقاید و نظریات فمینیستی، تناقض در گفتهها و نادیده گرفتن تفاوتهای روانی-تنانی موجود میان دو جنس، نه تنها در ایجاد گفتمانی که بتواند مردان را با یکدیگر متحد کند موفق نبود بلکه در رسالت خود برای جذب مردان به منظور پیوستن به جنبش فمینیستی نیز شکست خورد و در اواخر دهۀ 1970 میلادی دیگر اثری از آن وجود نداشت.
این مقاله ادامه دارد (پایان قسمت اول)
رامین جمالی فعال حوزه مردان